سلام بر شما ... خوش آمدید ... لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
حسـین آمد به بالینت ، تو از جا بر نمی خیزی ؟
نمــــــاز ظــــهر را با هم ادا کردیـم در مقـــــــتل
بود وقـت نــــــماز عــصر از جا بر نمی خیزی ؟
خیام کـــودکان خالی ز آب است و پر از افــــغان
چــــرا ســــقای من از پیش دریا بر نمی خیزی ؟
عـــــدو از چــار سو آهنگ یغـــــمای حـــرم دارد
چــــــرا آخر برای دفــــــع اعــــدا برنمی خیزی ؟
منم تنـــــها و تنـهای عـزیـزانم به خـــون غلطان
چــــــرا بر یاری فـــرزند زهــــرا بر نمی خیزی ؟
شکست از مرگ تو پشتم ، برادر مرگ تو کشــتم
که می دانم دگر از خـــــاک صـحرا بر نمی خیزی
به دستم تکیه کـــن برخــــیز با من در بر زهــــرا
چو می بینم ز بی دستی است کز جا بر نمی خیزی
شاعر اهل بیت سید رضا موید خراسانی
تاریخ : چهارشنبه 92/8/22 | 2:0 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()